صبح نتابیده هنوز آفتاب وا نشده دیده نرگس زخواب
تازه گل آتشی مشک بوی شسته زشبنم به چمن دست و روی
نجم فلک عاشق سردوشیاش زهره طلبکار هم آغوشیاش
از طرفی نیز در آن صبح گاه زهره مهین دختر خالوی ماه
آلهه عشق منم در جهان از چه به من چیره شود این جوان
زهره طناز به انواع ناز کرد بر او دست تمتع دراز
هر زن و مردی که به من بنگرد یک قدم از پهلوی من نگذرد
زن نکند در دل جنگی مقام عشق زنان است به جنگی حرام
قلب سپاه است چو ماوای من قلب فلان زن نشود جای من
مکر زنان خواندهام اندر رمان عشق زنان دیدهام از این و آن
دُر ثمین از پی تزیین بود دختر بکر از پی کابین بود
آن که خداوند خدایان بود خالق ما و همه کَیهان بود
عشق چو در قالب من آفرید قالب من قالب زن آفرید
زهره چو بنمود به گردون صعود باز منوچهر در آن نقطه بود
مست صفت سست شد اعصاب او برد در آن حال کمی خواب او
چشم چو زان خواب گران برگشود غیر منوچهر شبِ پیش بود (ایرج میرزا، ۱۳۵۰، صص ۹۷- ۱۱۹).
این منظومه از متین ترین شعرهای شاعر است موضوع زهره و منوچهر از ویلیام شکسپیر گرفته شده و در حقیقت ترجمه آزادی از ونوس و آدونیس شاعر بزرگ انگلیسی است.
ماجرای شاعرانه عشقبازی ونوس (آفرودیت) الهه عشق و زیبایی با آدونیس پسر و نواده پادشاه قبرس یکی از زیباترین فصول افسانههای اساطیری یونان است.
شکسپیر روایتی از افسانه ونوس و آدونیس را مطابق ذوق و سلیقه مردم زمان خود از نو در ادبیات انگلیسی زنده کرده و ایرج آن را از شاعر انگلیسی گرفته قسمت اول داستان را، که شرح عشقبازیهای پرشور ونوس با شکار افکن جوان است، به نام زهره و منوچهر به شعر فارسی در آورده است.
ایرج محل وقوع حوادث را در کوهستانهای ایران قرار داد، و «آدونیس» جوان را به صورت نایب اول قشون تصویر کرده است.
منوچهر، قهرمان ۱۶ ساله داستان ایرج، دیگر آدونیس افسانهای خدایان نیست بلکه سپاهی روزگار ماست که «برطرف کلاهش لبه دوخته» و دارای شمشیر و نشان و واکسیل بند است و با تفنگ و فشنگ پی نخجیر رفته است. جوانی است بسیار محجوب و با شرم که هنوز کشمکش عشق ندیده و لذت مستی نچشیده، ساده و در عین سادگی عاقبت اندیش است.
اما «زهره» که در ادبیات ایران و یونان تقریباً نقش مشترکی دارد و در هر دو داستان همان دختر «ناقلا» ی آسمانهاست، در شعر ایرج دارای صفات زمینی و در حقیقت یکی از زیبارویان ایرانی است.
داستان با دیدار «زهره» و «منوچهر» در یک سحرگاه، که هنوز آفتاب نتابیده و دیده نرگس از خواب وا نشده، آغاز میشود.
زهره چرخ نشین، که کسوت افلاکیان از برکنده و مقنعه خاکیان به سر کرده است، از آرامگاه آسمانی خود فرود آمده و در شکارگاه بر منوچهر ظاهر و از همان دیدار اول فریفته «پسر خاکی» میشود و به یک دل نه به صد دل در خم فتراک جوان دلیر اسیر میگردد. (آرین پور، ج ۲، ۱۳۸۲، ص ۴۰۲)
تمام ابیات این مثنوی پر از تابلوهای رنگین و متعدد راز و نیاز زهره و خودداری و گرانجانی منوچهر است.
شکسپیر در اثر خود مستقیماً و بدون تمهید مقدمه به بیان مطلب پرداخته، اما ایرج بیش از شرح دیدار زهره و سپاهی جوان مقدمهای طولانی میچیند: زیبایی قهرمان داستان، سر و وضع لباس او، اخلاق و صفات و تمایلات وی و موجباتی را که «حجله نشین فلک سوم» را از آسمان به زمین فرود آورده و اشتعال نخستین عشق او را مو به مو بیان میکند و پیداست که شاعر ایرانی به این مقدمه چینی نیازمند بوده تا خوانندگان خود را با موضوع افسانه قدیم آشنا سازد.
ایرج در نقل داستان به زبان فارسی چنان استادی و هنرمندی به کار برده و مضامینی را که از شاعر انگلیسی به عاریه گرفته، چنان با صحنههای عادی و معمولی زندگانی ایرانی در آمیخته که خواننده هرگز احساس نمیکند که موضوع داستان و صحنه دیدار و گفتگوی قهرمانان از یک اثر خارجی ترجمه یا اقتباس شده است. (آرین پور، ج ۲، ۱۳۸۲، صص ۴۰۲- ۴۰۳)
زهره و منوچهر یک اثر کاملاً مستقل و یک ترانه عاشقانه زنده و زیباست. در این منظومه عشق و دلدادگی «زهره»- برخلاف اکثر داستانهای ایرانی- یک عشق آسمانی و عرفانی نیست، بلکه عشقی است زمینی و انسانی با تمام جمال و کمال طبیعی آن، گفتگوی قهرمانان، که قسمت اعظم داستان را تشکیل میدهد، نمونه ممتاز سخن منظوم فارسی است- روان و رسا و سرشار از طنز و شوخی … شاعر در این ابیات چهره اشخاص و اندیشه و احساسات آنان را همه جا با عباراتی ساده و موجز و وافی به مقصود تصویر کرده و به واسطه همین سبک بیان و صفات و مختصات تقریباً بی سابقه است.
داستان ونوس و آدونیس شکسپیر پایان غم انگیزی دارد:
«آدونیس» «ونوس» را وداع میکند و به شکار گراز میرود «ونوس» چندی با دل اندوهگین بر جا میماند و بعد نالان و گریان در پی گمگشته خود سر به دشت و صحرا میگذارد و ناگهان بر بالین «آدونیس» میرسد که بر زمین افتاده و سینهاش از زخم دندان گراز چاک شده است. دستش را میگیرد و بر لبانش مینگرد و هر دو را سرد و بیجان مییابد داستان عشق و دلبری در گوشش میخواند و او را همچنان خونسرد و بی اعتنا میبیند پلکهایش را از هم میگشاید و در زیر آنها رد شمع سوخته و بیفروغ مییابد. آنگاه چهرهاش را به خون فرو بسته معشوق آغشته میکند و با خود چنین میگوید: حال که مرگ معشوق مرا در ربود، هرگز مباد عشقی که بی درد و غم باشد … (آرین پور، ج ۲، ۱۳۸۲، ص ۴۰۷).
در این هنگام گویی جسم «آدونیس» بخاری شده بر هوا میرود و در آنجا که خون وی ریخته بود، گلی ارغوانی و جای جای سفید میروید. «ونوس» (زهره) آن گل را از زمین میکند و در بستر سینه خود جای میدهد و افسرده و ملول بر گردونهای از نور، که کبوتران سفید آن را میکشند، نشسته راه آسمان در پیش میگیرد و از آن پس دیگر هرگز آهنگ جهان خاکی نمیکند.
به آسانی نمیتوان پیش بینی کرد که ایرج داستان زهره و منوچهر را چگونه میخواسته است به انجام برساند. از حسین سمیعی ادیب السلطنه شنیدم که گفت ایرج خود همیشه مردد بود و به درستی نمیدانست که این ماجرای عاشقانه را به وصل یا هجران ختم کند، ولی با توجه به اینکه شاعر بی هیچ تردیدی اصل انگلیسی داستان یا ترجمه آن را در دست داشته و در آغاز داستان تا حد زیادی از لحن پر شور و نشاط آن پیروی کرده است، میتوان نتیجه گرفت که شاعر پایان دردناک و غم انگیز آن را هم نادیده نمیگرفته است.
از ابیات زیر نیز که در واپسین قسمت زهره و منوچهر گنجانیده شده، به خوبی پیداست که شاعر ایرانی راهی جز آن نداشته که جام عشق را با زهر رنج و تلخکامی در آمیزد و حکایت را با مرگ معشوق و ناکامی معشوقه به پایان برد: (آرین پور، ج ۲، ۱۳۸۲، ص ۴۰۷).
گرچه همه عشق بود دین من باد بر او لعنت و نفرین من
داد به من چون غم و زحمت زیاد قسمت او جز غم و زحمت مباد (ایرج میرزا، ۱۳۵۰، ص ۱۱۴).
در این شعر زن معشوق زمینی و مادی است که دلبری میکند زیبایی خود را در معرض دیدگان عاشق ظاهر مینماید پس زن ستوده شده است ولی نه از لحاظ عرفانی و آسمانی او الههای است که از نظر وجاهت چون عروسی است که او را به انواع زیور آراستهاند کسی که جهان بدون وجودش ارزش زیستن ندارد.
عاشق پیوسته در پی تعریف و توصیف معشوق است این داستان یادآور عشقهای قدیم ایران است عشقهایی که پیشنهاد خواستگاری از طرف بانوان است و در واقع تداعی کنندهی داستانهای زنان شاهنامه است زنانی چون تهمینه و منیژه که به مردان مورد علاقهی خود پیشنهاد ازدواج دادند عاشق خود را وطن پرست معرفی میکند که غیر از عشق آب و خاک عشق زن را در دل جای نمینهد از دید او زن موجودی فریب دهنده است پس زن در اینجا عاشقتر از مرد است در اینجا زن میخواهد با برتر دانستن خلقت خود و وابستگی هستی به خود بلاخره عاشق را رام خود میکند سپس از نظر او دور میشود و او را به غرقاب عشق میافکند.
۳- انقلاب ادبی
ای خدا باز شبِ تار آمد نه طبیب و نه پرستار آمد
باز یاد آمدم آن چشم سیاه آن سر زلف و بناگوش چو ماه
فتنهها در سر دین و وطن است این دو لفظ است که اصل فِتَن است
صحبت دین و وطن یعنی چه دین تو موطن من یعنی چه؟
همه عالم همه کس را وطن است همه جا موطن هر مرد و زن است (ایرج میرزا، ۱۳۵۰، صص ۱۲۰- ۱۲۷)
ایرج مثنوی انقلاب ادبی را در سفر خراسان سرود او اوضاع اداری و مالی خراسان را در این شعر به تصویر کشیده است و به گروهی از تجدد خواهان و نو پردازان میتازد بدین منظور لغات بیگانه را به صورت اصلی یا تحریف شده در اشعار خود جا به جا میکند در این شعر شاعر تمام جهان را وطنی فرض میکند که میتواند جایگاهی امن برای هر مرد و زنی باشد پس زن را برابر با مرد میداند که بایستی از حقوق یکسان با او برخوردار باشد.
از دید او زن میتواند یاریگر مرد در تمام ناملایمات زندگی اجتماعی و سیاسی باشد در تمام سرنوشت کشور برابر با مردان و مثمر ثمر باشد نگاه شاعر به زن تجدد را به تصویر میکشد همان موضوعی که در زمان مشروطیت بسیار مورد بحث قرار گرفت و آزادی زنان در جامعه و تصمیم گیریهای آنان را در موضوعهای سیاسی و اجتماعی رقم زد.
اعمال ما هرچند نیک هم باشد، در برابر لطف و نعمتهای خدا کم و ناقص است.
بــر درت خوب و زشت را چه کنم
چـون تـو هستـی بهـشت را چـــه کنم[۱۹۸]
و اقرار به اینکه خداوند بینیاز مطلق هست؛ یعنی اینکه نه خوبی بنده به کار او میآید و نه بدیاش چیزی از او میکاهد؛ بلکه تنها دوستی، عشق و وصال خداوند را خواهان است، حتی بهشت بدون خداوند ارزشی ندارد. پس ما میبینیم که مناجات شاعران فارسی زبان نیز مانند ادعیه ائمه، سخن از نفس، گناه، ناتوانی و سرگشتگی خود است و از آنها شکایت میکنند، اما اگر به دیده انصاف بنگیریم درمییابیم که در ادعیه مأثور به صورت مفصلتر به این قضیه نگاه کردهاند و نهایت عجز و ناتوانی خود را اقرار میکنند و در نهایت انکسار و شکستگی رو به درگاه احدیت مینهد و از او طلب یاری و درخواست بخشش و آمرزش میکنند. همانطور که در قسمت اقرار به گناهان در ادعیه شیعه ملاحظه کردهاید در دعاهایی مانند کمیل و ابوحمزه ثمالی و دیگر ادعیه، به انواع گناهان اشاره کردهاند و حتی پیامدهای هرگناه و خطا را بازگو کرده و از بسیاری لغزشها و غفلت از یاد خدا طلب استغفار کردهاند و تنها هدایت و رهبری حق را مایه نجات و رستگاری خویش دانستهاند، اما در نیایشهای شعرا به صورت کلی برای گناهان خود طلب بخشش کردهاند.
۱-۸-۵-۱٫ طلب قرب و وصال حق در ادعیه
انسان بهطور فطری کمالجو است و در نتیجه از زمانی که خود را شناخت، همواره سعی داشت خویشتن را به مبدأیی متصل کند و به او پشتگرم شود، چه بسا انسان بدوی نیز چون روح خود را جدا شده از روح اصلی و منشأ اصلی احساس میکرد و به ناتوانی خویش پی برده بود، همواره با پناه بردن به بتها و جانداران در دسترس خود بهنوعی میخواسته به مقصد اصلی دست یابد و از قدرتی مافوق قدرت خود بهرهمند شود و با این نگرش رابطه خصوصی و رازگونهاش را با قدرت مافوق مادی برقرار کرده است و از او طلب کمک و یاری میکرد، پس از آن با پیدایش دیگر ادیان مثل یهود، مسیح، زرتشتی و اسلام انسان خود را متصل به خدای واحد دید و شروع به پرستش او کرد و در نیایشهای خود او را طرف خطاب خود قرار میداد. اما این پرستش صرف او را راضی نکرد، بلکه در پی رسیدن به محبوب خود بود و بهدنبال ارتباط با خالق خویش، راه دعا و مناجات را برگزید. او راهی غیر از دعا و مناجات نتوانست برگزیند، زیرا دعا بیانگر نوعی کشش در انسانهاست که باعث میشود آنها را با امری مقدس مرتبط کند. در هنگام دعا، احساس حضور در مقابل امر مقدس و نامتناهی به انسان دست میدهد که این درک حضور خدا، همانند یک سفر معنوی برای روح است و روح انسان را به اصل خود نزدیک میکند. در کتاب مروری بر گستره دعاپژوهی به زبان ویلیام جیمز این تجلی روح در دعا را این گونه تعبیر میکند: «دعا را همچون تظاهری نیمه هشیار و عاطفی توصیف کردند؛ یک طغیان ذهن که تمایل دارد با موجودات ماوراء وارد تعامل شود. تجربه دعا در بیشتر مواقع «گریستن از ته دل» حسرتهای ناگنجیدنی در بیان «و طغیانهای روحی را به همراه دارند.»[۱۹۹]
این تظاهر نیمههشیار، انسان را به ماوراء وصل میکند که لذتی گوارا و شیرین در وجود و روح آدمی به وجود میآورد و هرچه این ارتباط عمیقتر میشود، به لذت و گوارایی آن افزوده میشود تا جایی که دیگر آدمی از خواستها و نیازهایش چشمپوشی میکند و تنها خواستار یک چیز است و آن چیزی نیست جز طلب قرب و همنشینی وصال یار. آدمی این وصال و درآمیختن با معشوق را با هیچ چیز دیگر عوض نمیکند و خواستار وحدت و اتحاد عرفانی میشود، زیرا در آن عالم روحانی فقر و فنای خویش را در مییابد و خود را بیچیز و تنها مییابد و محبوب را کامل و نامتناهی و غنی مطلق؛ در این لحظه به فقر خود پی میبرد و وصال را تجربه میکند و تنها از خدا، خدا را میخواهد. چه لحظه عجیبی است، لحظه وصال، الفاظ از بیان آن قاصرند. آن لحظه که بشر خود را غرق در محبت محبوب میبیند: «و غلتی لا یبردها الا وصلک و لو عتی لا یطفیها الا لقاوک و شوقی الیک لا یبله الا النظر الی وجهک و قراری لا یقر دون دنوی منک: و سوز سینهام را جز وصال تو خنک نکند و جز ملاقات تو آتش دلم را خاموش نکند و جز نظر به جلوه تو، اشتیاقم را سیراب نکند و جز به نزدیکی تو قراری ندارم.»[۲۰۰]
امامان معصوم در مناجاتهای خود طالب نزدیکی و وصال هستند و همواره از خدای منان میخواهند که ذکر و یاد خود را در دل آنها بیندازد و لحظهای از یاد خدا غافل نشوند و انسان به این مقام و مرحله نمیرسد، جز با مراقبه و تنها انسانهای عارف وکامل به این مقام نایل میشوند. به گفته محمد فنایی اشکوری: «مقام قرب مراتبی دارد که عالیترین مرتبه قرب، از آنِ کاملترین انسانها است.»[۲۰۱]
یکی از ادعیه شیعه که در آن مقام قرب و حب حق را درخواست می کنیم دعای کمیل است که حضرت امیر در این دعا میفرماید:
«وهب لی الجد فی خشیتک و الدوام من الاتصال بخدمتک… و اجعل لسانی لذکرک لهجا و قلبی بحبک متیما: و کوشش در ترس و خشیتت را عطا فرما و مداومت در پیوستن به خدمتت را … زبانم را به ذکرت گویا قرار ده و دلم را به دوستیات بیقرار و شیدا قرار ده.»[۲۰۲]
امیرالمؤمنین در دعای کمیل فریاد میزند: «یا غایه آمال العارفین: ای منتهای آرمان عارفان» زیرا عارفان تنها خدا را میخواهند و فریاد میزنند: «یا حبیب قلوب الصادقین و یا اله العالمین: ای محبوب دل راستگویان و ای حیرانکننده عالمیان» زیرا عارفی که حضور حق را حس میکند به حیرانی میرسد و در آن مرتبه تنها محبوب و معشوق را خواهان است و فراق از او برای آنها سختترین و شکنجهآورترین عذابهاست، پس تا نفس باقی است فریاد «یارب یارب» سر میدهد. در دعای ابوحمزه ثمالی نیز امام سجاد از خداوند میخواهد که او را به ذکر خود مشغول دارد: «اللهم الشغلنا بذکرک» و سپس او را آرزو و نهایت خواست خود صدا میزند: «فیا مولای و یا مؤملی و یا منتهی سئولی: پس ای مولایم و ای آرزویم و ای نهایت سئوال من.»[۲۰۳]
این خطاب، خود بیانگر این است که در پایان هر دعا و مناجاتی، انسان خواستار خود خداست و نهایت آرزویش وصال اوست. «و انت موضع املی: تو مرکز آرزویم هستی.» و نیز از خدا میخواهد که غیر از او با دیگری انس نگیرد: «حتی لا استانیس بغیرک: تا به دیگری جز تو انس نگیرم»؛ «و لا تجعل شیئا مما اتقرب به: و قرار نده چیزی را که به آن تقرب جویم»[۲۰۴] چرا که تنها تقرب به ذات باری تعالی نهایت آرزوی اوست : «اللهم انی اسئلک ان تملاء قلبی حبا لک: خدایا از تو میخواهم که دلم را از دوستی خودت پر کنی؛ «و اجعل لی فی لقائک الراحه و الفرج و الکرامه: و مقرر کن برایم در موقع ملاقاتت آسایش و گشایش و احترام را.»[۲۰۵]
امام معصوم ابتدا قلبی سرشار از عشق به خدا میخواهد و سپس آرامش و آسایش هنگام حضور و ملاقات. امام در مناجات محبین از مناجات خمس عشره، بهشیوایی وصفنشدنی محبت، عشق و قرب خداوند را خواستار است. ابتدا در فرازهایی به توصیف حلاوت و شیرینی دوستی خدا میپردازد و همچنین از خدا میخواهد که او را جزء کسانی قرار دهد که دوستیشان را برای خدا خالص کردهاند و خداوند نیز آنها را در جایگاه راستی، در جوار خود جایگزین کرده و دلشان را برای دوستی خدا فارغ ساختهاند و ذکر و شکر خدا را نصیب و روزیشان کرده و آنها را شایسته مناجات با خود کند؛ امام از خدا میخواهد او را جزء کسانی قرار دهد که چشمشان از خدمت به خدا بیخواب شده و روزهایشان از آه و ناله از شوق و اشتیاق خدا پر شده است: «اللهم اجعلنا ممن دابهم الارتیاح الیک و الحنین و دهرهم الزفره ولانین جباههم ساجده لعظمتک: خدایا مقرر دار ما را از کسانی که شیوه آنها خوشدلی به درگاه توست با دلی پر مهر و روزگارشان آه و ناله از شوق توست و برای بزرگواری تو پیشانی بر خاک سایند.»[۲۰۶]
امام با تمام وجود فریاد میزند: «یا منی قلوب المشتاقین و یا غایه آمال المحبین، اسئلک حبک: ای آرزوی دلهای مشتاقان و ای نهایت آرمان دوستان! از تو دوستی تو را خواهم.»[۲۰۷]
ایشان در لحظه حضور دیگر نه درد و رنج و شکایتی دارند و نه آرزویی که طالب آن باشند.
۱-۸-۵-۲٫ طلب قرب در مناجاتهای شاعران
اگر آثار شاعران عارف را ورق بزنیم در مناجات های آن ها طلب قرب و هم نشینی حق را شاهد خواهیم بود، برای نمونه مولوی در دفتر دوم مثنوی میفرماید:
راه را بــر مـا چو بستــان کن لطیف
مــنزل ما خـود تو باشی ای شـریف[۲۰۸]
اشـک دیده اسـت از فـراق تو دوان
آه آه اســت از مـــیــان جـان روان[۲۰۹]
در ابیات بالا مولوی بیپرده و حاشیه به سراغ آرزوی دیرینهاش؛ یعنی وصال حق میرود و از خداوند میخواهد که راه رسیدن به مقام قرب را هموار کند؛ زیرا نهایت مقصد تنها خداست.
متوسط دارائیهای بانک Tطی دوره
Inft
نرخ تورم در دوره t
Infµ
متوسط نرخ تورم طی T دوره
MVt ، BVt
ارزش دفتری و بازار بانک در دوره t
MV µ، BV µ
متوسط ارزش دفتری و مازاد بانک طی T دوره
۶جدول(۲-۵) : راهنمای فرمولهای سرمایه فکری ( انواری رستمی و همکاران ، ۱۳۸۴ )
بخش سوم پیشینه تحقیق
۳-۲) پیشینه تحقیق:
در هر پژوهش بی شک روند تحقیق که محققین پیشین به کار بستن برای تحقیقات آتی و محقیق بعدی بسیار تاثیر گذار خواهد بود زیرا باعث می شود تا هم در هزینه و هم در زمان تحقیق صرفه جویی شود.در این تحقیق نیز از مطالعات پیشین به منظور روشن شدن مسیر تحقیق استفاده شده است.در بخش اول تحقیقات مشابه داخلی و در بخش دوم تحقیقات خارجی ذکر می گردد.
۱-۳-۲) تحقیقات مشابه داخلی
نام محقق: حمید رضا یزدانی (۱۳۸۵)
نام پژوهش: بررسی روابط متقابل بین اجزای سرمایه فکری و اثرات آنها بر عملکرد سازمانی بانک ملت (پایا نامه ارشد)
نتیجه:
بین اجزاء سرمایه های فکری روابط نسبتا قوی وجود داشته است ولی این سرمایه ها هیچگونه تاثیری بر روی عملکرد سازمانی شعب بانک ملت استان تهران نداشته است .
نام محقق: مهدی اصغر نژاد امیری (۱۳۸۷)
نام پژوهش:سنجش سرمایه فکری و بررسی رابطه آن با بازده مالی شرکتها
فرضیات:
۱- بررسی وجود رابطه معنا داری بین سرمایه فکری و بازده مالی شرکتهای سرمایه گذاری در بورس اوراق بهادارتهران
۲- بررسی وجود رابطه معنا داری بین سرمایه فکری و بازده مالی آتی شرکتهای بورس اوراق بهادار تهران
نتیجه:
ارتباط معنا دار مثبت بین سرمایه فکری و بازده مالی ، سرمایه فکری و بازده مالی آتی ، نرخ رشد سرمایه فکری و نرخ رشد بازده مالی آتی شرکتها وجود دارد.
نام محقق: امان گلدی صدقی و ابراهیم عباسی (۱۳۸۹)
نام پژوهش: بررسی تأثیر کارایی عناصر سرمایه فکری بر عملکرد مالی شرکتها در بورس تهران
فرضیات:
۱ میانگین شاخصهای مالی در سطوح مختلف سرمایه فکری شرکتها تفاوت وجود دارد.
۲:هر یک از عناصر سرمایه فکری بر شاخصهای مالی شرکتها تأثیر دارند.
۳:بین میانگین سرمایه فکری در صنایع مختلف تفاوت وجود دارد.
نتیجه:
شرکتهایی که سطوح سرمایه فکری بالاتری دارند ، میانگین عملکرد مالی آن ها بهتر است. ضرایب کارایی سرمایه فیزیکی، سرمایه انسانی و سرمایه ساختاری تأثیر مثبت و معناداری بر نرخ بازده حقوق صاحبان سهام شرکتها دارند.
نام محقق: حسنعلی سینایی ، بهمن حاجی پور ، خدیجه طاهری (۱۳۹۰)
نام پژوهش: بررسی ارتباط بین سرمایه فکری و عملکرد شرکت
فرضیات:
۱: سرمایه نوآوری شرکت با عملکرد مالی رابطه معنی دار وجود دارد
۲: سرمایه مشتری شرکت با عملکرد مالی رابطه معنی دار وجود دارد
۳: شدت ارتباط بین سرمایه نوآوری شرکت با عملکرد مالی در شرکتهای با تکنولوژی بالا، قوی است
۴: شدت ارتباط بین سرمایه نوآوری شرکت با عملکرد مالی در شرکتهای با تکنولوژی پایین، ضعیف است
۵: شدت ارتباط بین سرمایه مشتری شرکت با عملکرد مالی در شرکتهای با تکنولوژی پایین، قوی است
چه جای درد سر عاشقان شیدائی است
که سوز سینه اهلی چراغ تنهائی است
وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / بحر مجتث مثمن اصلم
موضوع کلی: سختی راه عشق وتقابل عقل وعشق
غزل مُرَدّف با ردیف فعلی.
۱-دین و دنیا و عقل وعشق، تضاد./تکرار واژه های نه وچه /
۲-سوختن ؛کنایه ازبیچاره شدن./
۳-تلمیح به داستان یعقوب که در فراق یوسف نابینا گردید. رجوع کنید به غزل ۳۰۰/ چشم بستن، کنایه از کور شدن./
۴-ای باد ، تشخیص./خاک مجاز به علاقه جنس، به معنی بدن خاکی.« مجاز به علاقه جنس یعنی ماده سازنده چیزی را ذکر، و به دلالت التزام خود آن را اراده کنند؛ مثلأ آهن بگوییم و شمشیر را اراده کنیم (شمیسا، ۱۳۷۰: ۵۲)/هرجایی، صفت است برای عاشق به معنی کسی که در یک جا ساکن نشود ومدام به هر طرفی برود./
۵-کعبه ی مراد، تشبیه بلیغ اضافی./از ، از سببی است به معنی به این دلیل ./
۶-مفهوم بیت توصیف معشوق وزود رنج بودن معشوق ونوعی اغراق است.رنجیدن معشوق از ذکر ودعای فرشته./عاشقان شیدا، نوعی حشو می باشد، شیدا به معنی عاشق است./دردسر، کنایه از مشکل وگرفتاری./
۷-آب وآتش، تضاد / آب بر آتش ریختن، کنایه از خاموش کردن واز بین بردن/ ای گریه تشخیص/ مصراع دوم تشبیه است. که سوز سینه اهلی چراغ تنهائی است، تشبیه بلیغ اسنادی است./
غزل ۳۵۲
جان من در دوستی نا مهربان می بینمت
با من دلخسته تا در سر چه داری از جفا
گرچه ای مقصود دل گوئی که در یاری تو را جور خلقی می کشم تا پا به کویت می نهم
گر چه از جور تو جانم شد چو اهلی ناتوان
آن چه بودی پیش ازین اکنون نه آن می بینمت
کاین چنین ای شوخ با خود سر گران می بینمت
این چنین یارم ولی کم آن چنان می بینمت
جان به لب می آیدم تا یک زمان می بینمت
هم چنان آرام جان ناتوان می بینمت
وزن:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن/ بحر رمل مثمن محذوف
موضوع کلی:غرور وبی توجّهی معشوق به عاشق
غزل مُرَدّف با ردیف فعلی.
۱-جان، کنایه از معشوق/ ت در می بینمت، مفعول است، تو را می بینم/پیش وانون، تضاد است./
۲-دلخسته، کنایه از عاشق وصفت است برای عاشق/سر مجاز از فکر واندیشه / سرگران، کنایه از مغرور ومتکبر/
۴-جان به لب آمدن کنایه از نهایت سختی کشیدن/
۵-آرام جان، کنایه از معشوق
غزل ۳۵۳
آن سرو ناز کز چمن جان دمیده است
آن نو غزال با من مجنون انیس بود
با کس نگفته ام غم عشقش مگر صبا
تلخ است در مذاق دلش آب زندگی
آسوده دل فریب کمال ابرویان خورد
طوفان فتنۀ فلک آبی ست زیر کاه
اهلی ز دامنش نکشد خار فتنه دست
(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۴۰)
«بهرغم بیشتر شاعران پیشین که دیدگاهی جز چشم و ابروی یار و زیباییهای طبیعت نداشتند نسبت به اشیاء بیجان توجه بسیاری نشان میدهد و آنان را به موجوداتی زنده تبدیل کرده و همانند یک همنشین یا یک دوست با آنها به گفتگو مینشیند و با آیینه و شانه و سماور و…چنان حرف میزند که انگار با جاندارانی مانندهی خود به سخن نشسته است، او به اشیاء ساکن و صامت پیرامون خود روح زندگی میبخشد، آنان را ازاحساس سرشار میکند، به آنها شخصیت میدهد و از آنها شخصیت ملموس میسازد، چنان که همانند آن در شعرشاعرانی پیش از او کمتر دیده میشود».(فرخزاد، ۱۳۸۰ : ۲۰۳)
آیینه پناهگاه او در تنهایی است، غمهایی که وجودش را فراگرفته است با آیینه در میان میگذارد، در نظر او آیینه از همه اطرافیانش درکش بالاتر است، آیینه حرفهای او را میفهمد و سراسر گوش میشود و در برابر حرفهای او سکوت میکند:
“این منم یا صورتی ممسوخ و دیگرگون شده ست
مردم از وحشت خموشی چند، آه ای آیینه”
(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۶۴)
«تکیه بر تنهایی و با اشیاء گفتوگو کردن، نظیر تنهایی و بیهمزبانی همۀ اهل دل در این دنیای سرد و بیاعتنا است، چنان که صادق هدایت برای سایۀ خودش مینوشت که جلو چراغ به دیوار افتاده بود. بینصیبی از عطوفت دیگران و دستی مهرآمیز مضمون پرمعنی«خاک برسر نشستن» را به ذهن شاعر میآورد، شاید از آن نظر که در خور فهم سماور تواند بود که گرد و خاک میگیرد.
دستی نه که برافشاند از مهر
خاکی که نشسته برسر من»(یوسفی، ۱۳۸۸ : ۴۳۶)
۳-۳-۹-سرزنش زنان در اشعار قائممقامی:
قائممقامی وقتی رضایت زنان زمان خود در برابر بیعدالتی میبیند، و اینکه حتی به یکدیگر هم اعتماد ندارند و اگر تشویق ژاله برای رهایی را بشنوند به او به چشم فردی غیرمعمول و کسی که میخواهد آنها را از راه بدر کند نگاه میکنند، زبان به سرزنش و بدگویی آنها میگشاید:
اجتماعی هست و نیرویی زنان را در فرنگ
در دیار ما هم ار زن جمع گردد فرد نیست
لیک نقض روح و نقض فکر و فقد اعتماد
ساخت موجودی ز ما کش بیش از آن در خورد نیست
(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۴)
ژاله زندگی را نقشی میداند که راحتی و رنج را با هم آمیخته دارد، امّا بهره زن فقط رنج است، ژاله با آنکه میتوان گفت مدافع حقوق زن است، امّا بعضی مواقع در جاهایی از اشعارش وقتی سکوت زن را میبیند زبان به بدگویی آنها میگشاید، وقتی میبیند زنان اصلاً آن وضعیت بد و نابسامان زن را نمیبینند و در برابر بیعدالتی سکوت میکنند، او هم زن را با همان دید کسانی که برای زنان ارزشی قائل نیستند نگاه میکند تا شاید با تازیانه سرزنش و بدگویی آنها را از خوابی که قرنها در آن فرو رفتهاند بیدار کند و به آنها بفهماند که کجا ایستادهاند و وقتی با دیدی که جامعه به زن نگاه میکند به زن مینگرد از زن بودن خود گریزان میشود:
“کیست زن ای وای این بازیگر این بازیچه چیست
گوهری بیمایه با خاک سفال آمیخته
سال عمرش دیر پوی و شاخ عقلش دیرخیز
حسرت آینده را با نقش حال آمیخته”
(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۱۱)
او سال عمر زنان را دیرپوی میخواند، که شاید دلیلش این باشد که او سالها در غم و رنج تنهایی و بیکسی بوده است وشاید بارها آرزوی مرگ کرده و هر روز بر او هزار روز میگذشته است.
او آنقدر از زن بودن خود گریزان میشود، که در جاهایی از اشعارش بر او میتازد، او را بازیچه دست مردان میخواند و مثل دیگران به زن ارج نمینهد، و دلیلش این است که او از آن همه نا برابری به تنگ میآید و با دیگران همصدا میشود و زن را اشک فریب، عفت آمیخته با شهوت میخواند که تنها خود را با زیبا کردن مصنوعی میخواهد مطرح کند و با همین زیبایی مصنوعی میخواهد عیبها و زشتخویی خود را بپوشاند: